گلاب اشک

امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی...!!!
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

شهادت جهاد

19 مرداد 1394 توسط افضلي

فاطمه(دختر شهید عماد مغنیه) می گوید: مادر من یک زن فوق العاده است. خبر شهادت بابا که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند. همه ما را مامان آرام کرد. بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند وقتی دید در مواجه با پیکر بابا بی تاب شده ایم خطاب به بابا گفت الحمدالله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند. همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم. بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار می شد یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند.

خبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور. دلم سوخت وقتی دیدمش. مثل بابا شده بود. خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود. جای کبودی و خون مردگی ها. تصاویر شهادت و بابا و جهاد با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمی توانم تحمل کنم. باز مادر غیر مستقیم آرام کرد من و مصطفی را وقتی صورت جهاد را بوسید و گفت : (ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده. البته هنوز به ارباً اربا نرسیده.) باز خجالت آراممان کرد.

منبع:http://hajimad.mihanblog.com/post/46
پ ن:
از ريان ابن شبيب از حضرت رضا عليه السلام در حديثي آمده است كه ايشان به او فرمودند:
ابن شبيب، اگر براي چيزي گريه­ات گرفت براي حسين بن علي عليه السلام گريه كن چرا كه او را سر بريدند همان­گونه كه گوسفند را ذبح مي­كنند و همراه او هجده نفر از اهل بيتش كه در زمين مانندي نداشتند، كشته شدند. و يقيناً آسمان­هاي هفت­گانه و زمين­ها براي كشته شدنش گريه كردند…
عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ شَبِيبٍ عَنِ الرِّضَا ع فِي حَدِيثٍ أَنَّهُ قَالَ لَهُ:
يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَمَا يُذْبَحُ الْكَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَا لَهُمْ فِي الْأَرْضِ شَبِيهُونَ وَ لَقَدْ بَكَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ …
وسائل ‏الشیعة ج : 13 ص: 503

 
 
 نظر دهید »

دل گرم

20 خرداد 1394 توسط افضلي

دلم گرم خداوندی است که بادستان من

       گندم برای یاکریم خانه     می ریزد

           چه بخشنده خدای عاشقی دارم

            که می بخشدمرا

               باآن که می داند گنهکارم…..خدای من

 
 
 
 نظر دهید »

من خدایی دارم

20 خرداد 1394 توسط افضلي

 
 
 
 
 نظر دهید »

مردان خدا

20 خرداد 1394 توسط افضلي

کجاییدای  شهیدان   خدایی         بلاجویان دشت کربلایی

کجاییدای پرستوهای عاشق       پرنده ترزمرغان هوایی

 

 

 
 
 
 
 نظر دهید »

مناجات

11 اردیبهشت 1394 توسط افضلي

مناجاتي زيبا از خواجه عبدالله انصاری 

 

بارالها…

از كوي تو بيرون نشود

 پاي خيالم 

نكند فرق به حالم ….

چه براني،

چه بخواني…

 چه به اوجم برساني 

چه به خاكم بكشاني…

 نه من آنم كه برنجم

نه تو آني كه براني..

نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم

نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي

در اگر باز نگردد…

نروم باز به جايى،

پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي

كس به غير از تو نخواهم،

چه بخواهي چه نخواهي،

باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی. سلام .روز خوبی داشته باشید

 نظر دهید »

مناجات

10 اردیبهشت 1394 توسط افضلي

مناجاتي زيبا از خواجه عبدالله انصاری 

 

بارالها…

از كوي تو بيرون نشود

 پاي خيالم 

نكند فرق به حالم ….

چه براني،

چه بخواني…

 چه به اوجم برساني 

چه به خاكم بكشاني…

 نه من آنم كه برنجم

نه تو آني كه براني..

نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم

نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي

در اگر باز نگردد…

نروم باز به جايى،

پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي

كس به غير از تو نخواهم،

چه بخواهي چه نخواهي،

باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی. سلام .روز خوبی داشته باشید

 نظر دهید »

انجام کار درلحظه نیاز

10 دی 1393 توسط افضلي

 1 نظر

من خدایی دارم....

14 آذر 1393 توسط افضلي

خداوند به حضرت موسی فرمود:

با زبانی که گناه نکرده ای مرا بخوان تا اجابت کنم”

حضرت موسی عرض کرد:

کدام زبان است که گناه نکرده!؟

فرمود:تو با زبان دیگران گناه نکرده ای،بگو برایت دعا کنند.

دوستان عزیزی که گذرتان به این جا می افتد، لطفا برایم دعاکنید

که سخت محتاجم.

 2 نظر

خدای من.....

14 آذر 1393 توسط افضلي

دلم گرم خداوندیست که با دستان من گندم برای یا کریم خانه می ریزد


چه مهربان خدای عاشقی دارم که می خواند مرا با آنکه می داند گنه کارم


دلم گرم است و می دانم بدون عشق او تنهای تنهایم


برایت من خدا را آرزو دارم


 

 3 نظر

شهید

09 مهر 1393 توسط افضلي
دکتر قیصر امین پور
پس پدر کی ز جبهه می آید
باز کودک ز مادرش پرسید
گفت مادر به کودکش که بهار
غنچه ها و شکوفه ها که رسید
باز کودک ز مادرش پرسید
کی بهار و شکوفه می آیند
گفت مادر که هر زمان در باغ
غنچه ها لب به خنده بگشایند
روز دیگر سراغ باغچه رفت
کودک ما به جست و جوی بهار
دید لب بسته است غنچه هنوز
بر لب غنچه نیست بوی بهار
گفت ای غنچه های خوب چرا
لبتان را ز خنده می بندید
زودتر بشکفید و باز شوید
آی گلها چرا نمی خندید
گاه با غنچه ها سخن می گفت
گاه خواهش ز غنچه ها می کرد
گاه گلبرگ غنچه ای را نرم
با سر انگشت خویش وا می کرد!
 نظر دهید »

شورعشق

09 مهر 1393 توسط افضلي

سلام برشورعشق ….نه برخودعشق!…..سلام برشورعشق !!!

آری ….شورعشق چون حرکت می آفریندوتداعی باورهاست….

آن زمانکه کوچ پرستوهارانظاره گربودم….بارها مردم وزنده شدم ازآنهمه شور آنهمه شورعشق ….وافسوس من ماندگاربودم…ماندگار

امروزاین ماندگاری رامدیون پروازهای شجاعانه پرستوهاهستم وعاجزم که بگویم ….از عشق ازایثار….ازطلاییه…ازشلمچه…ازاروند….عاجزم ….عاجز

 نظر دهید »

روسری آبی

09 مهر 1393 توسط افضلي
کنارش نشسته ام آرامشی زیبا به من هدیه می دهد….روسری آبیش را صاف می کند وبلند میشود می رود کنا رحوض می نشیند دستش حرکت مواجی به آب می دهد چیزی زیرلب زمزمه میکند تلاش می کنم ذکرش راازحرکت لبانش بخوانم…..نگاهی به باغچه می اندازد ومی رود گلهای محمدی رابو میکند اینباردیگر ذکر صلواتش را متوجه می شوم…..
دست می کند درجیب لباسش وعکسی رادر می آورد ومی بوسدمی پرسم شهیدتان است؟؟؟؟بعداز25 سال عاشقانه نگاهش می کند سعی میکنم خودم راجای اوبگذارم….جای او….  ….  ….
نمی شود….نه نمی شود که نمی شود …می گوید:خودش خواست برود …..رفت!     درذهنم تکرار میکنم :  خودش خواست برود ….رفت!
ادامه می دهد:هرپنجشنبه می روم دیدنش….کنارمزارش….هربار10تاروسری آبی می برم ….می برم میدهم به دخترای گلم….شایدیادشان بیاید پسرمن جوانیش را فدای چه کرد…شاید…بغض می کند دستم به چادرم میزنم…..روسری آبی او  اما شکوفه باران است….!

 



 1 نظر

خاطره عبرت انگیز امام و زن مستمند

27 تیر 1393 توسط افضلي

خاطره عبرت انگیز امام و زن مستمند

مرحوم آقای اسلامی تربتی که همسایه امام در قم بود نقل می کردند: روزی با امام در حال رفتن به درس مرحوم آقای شاه آبادی بودیم فصل زمستان بسیار سردی بود. از کنار مدرسه حجتیه عبور می کردیم که دیدیم خانمی کنار رودخانه نشسته و لباس می شوید (نمی دانم مال خودش بود یا کلفت بود) می دیدیم که یخ های رودخانه را می شکست و کهنه می شست بعد دستش را از آب بیرون می آورد و مقداری با دمای بدنش گرم می کرد و دوباره می شست. امام قدری به او نگاه کرد و بعد به من فرمود: شما بروید بعد من می آیم. عرض کردم: چه کاری دارید اگر امری هست بفرمایید. گفتند: نه شما بروید و خودشان ایستادند و به کمک آن خانم لباس ها را شستند و کنار گذاشتند و چیزی هم یادداشت کردند که بعد معلوم شد نشانی آن خانم مستمند را از او گرفته بودند. هر چه از ایشان پرسیدم قضیه چه بود می فرمودند: چیزی نبود. بعد معلوم شد به آن خانم گفته اند: شما بیایید منزل من دستور می دهم آب گرم کنند و شما دیگر اینجا نیایید و با آب گرم لباس بشویید و خود من هم کمکتان می کنم.» واقعیت این است که کمک به محرومین سیره عملی امام بود اگر معظم له می فرمود: « گمان نمی کنم عبادتی بالاتر از خدمت به محرومین وجود داشته باشد پیش خدای تبارک و تعالی کمتر خدمتی است که به اندازه خدمت به زاغه نشینان فایده داشته باشد و یک موی این سر کوخ نشینان و شهید دادگان به همه کاخ نشینان جهان شرف و برتری دارد.» باوری است که حضرت امام در طول حیات پر برکت خویش به آن پایبند و آن را عملی کرده است. خاطره مطرح شده عمق اعتقاد امام به توده های زجر کشیده و محروم را به خوبی ترسیم کرده است و این موضوع مهمی است است. ‌سایت تحلیلی تابناک

 1 نظر

دعای حضرت

21 تیر 1393 توسط افضلي

مرحوم شیخ عباس قمی به نقل از قطب راوندی نقل می کند که:

عبدالرحمان اصفهانی (که بر کیش اهل سنّت بود)، برای شکایت از ظلمی که بو او شده بود، از اصفهان راهی پایتخت حکومت عباسی شد.

عبدالرحمان اصفهانی میگوید: من وارد بغداد شدم، و در مقابل دربار متوکل عباسی ایستاده بودم،
و منتظر بودم که نوبت به من برسد، تا بر او وارد شوم.

در همین حال مقربان دربار او گفتند: متوکل بسیار خشمگین و غضبناک است!
پس من بر خود ترسیدم که نکند مرا نیز به سبب خشمش عقاب کند، لذا نه راه پیش داشتم، و نه راه پس!!؟

علت خشم و ناراحتی او را سؤال کردم،
گفتند: او بر امام شیعیان؛ - حضرت علی بن محمد - علیه السلام - غضب کرده است.

چیزی نگذشته بود، که ناگهان جوانی دلربا و بسیار دل انگیز در آنجا حاضر شد.
درباریان گفتند: او علی بن محمد النقی علیه السلام است.

تا او را دیدم، ناخداگاه محبت او در دلم جای گرفت،
و بدون این که سخنی بر زبان جاری کنم، در دل خود برایش دعا کردم،
که خدایا او را از شر متوکل عباسی حفظ کن!

ناباورانه تا حضرت در مقابل من قرار گرفت، فرمود:
خدا دعایت را مستجاب کند، و مال و ثروت فراوان و فرزندان صالح بسیار و عمر طولانی به تو عطا کند!
لذا تا ایشان در مقابل متوکل قرار گرفت، به ناگاه و برخلاف تصور ، متوکل شروع به لبخند زدن نمود،
و او را تکریم نموده و با احترام بازگرداند.

عبدالرحمان میگوید: پس از بازگشت به اصفهان، دیری نپایید که خدا وند به برکت دعای امام هادی علیه السلام به من اموال و ثروت فراوانی عطا فرمود، و صاحب خانه فراخ و بزرگی شدم، که در اصفهان مثل و مانندی نداشت،
و به برکت دعا حضرت، صاحب فرزندان صالح و نیکو شد،
و اکنون که این ماجرا را نقل می کنم، 70 سال عمر کرده ام.
پس عبدالرحمان اصفهانی به مکتب حضرت مشرف شد، و شیعه شد.


و قال مولانا صاحب الزمان عليه السلام فی توقیعه الشریفه: اَکثرُوا الدّعُاءَ بِتَعجِیلِ الفَرَجِ، فإنَّ ذَلِکَ فَرَجُکُم:
حضرت فرمودند: برای تعجیل در امر فرج بسیار دعا کنید، زیرا همین دعا موجب گشایش مشکلات - معنوی و مادی - شماست.(كمال الدين للصدوق ج2 ص485)

 2 نظر

میلادامام حسن مجتبی(ع)

21 تیر 1393 توسط افضلي

امام حسن علیه السلام به یکی از فرزندانشان فرمودند: ای پسرم بااحدی برادری مکن تا آنکه بدانی کجاها می رود و از کجاهامی آید، و چون از حالش خوب آگاه شدی و رفتارش راپسندیدی با او برادری کن. به شرط اینکه رفتارت براساس چشم پوشی از لغزش و همراهی در سختی باشد. (از هر معصوم چهل حدیث، ص 108- تحف العقول، ص 236)

.
ای تو با قلبم صمیمی یا حسن / تو کریم بن کریمی یا حسن
داری از زهرا نشان یا مجتبی / مهربانی دل رحیمی یا حسن . . .
میلاد کریم اهل بیت مبارک
.
.
.
چو بر نیمه رسید  ماه  مبارک / بیامد لطفی از رب تبارک
شبر،نیکو خصال و ماه صورت / کریم و اسوه در  زهد و بلاغت . . .
ولادت با سعادت امام حسن مبارک
.
.
.
مهمانی حق چه باصفا شد
میلاد امام مجتبی شد
(این عید بر عاشقان مبارک)
.
.
.
جوانان بهشت را سید است او / اگر تو  طالب حلمی ز وی جو
منم محتاج لطف آل اطهر / شفاعت کن اماما روز محشر . . .
میلاد  امام حسن مجتبی مبارک
.
.
.
مژده ای دل نور چشم مرتضی آمد خوش‌آمد / شام میلاد امام مجبتی آمد خوش آمد
غم مخور ای دل که در ماه دعا و استجابت / بهر تأثیر دعا، روح دعا آمد خوش آمد . . .
.
.
.
رمضان، بهشت خدا شده ز گل جمال تو یا حسن / یم علم و حکمت و معرفت، نمی از کمال تو یا حسن
تو علی، تو فاطمه، تو حسن، تو حسین یا که محمدی؟ / که عیان جلالت پنج‌تن، بُوَد از جمال تو یا حسن . . .
.
.
.
آمد چو به نیمه ماه پرفیض صیام / شد طلعت مجتبی عیان چون مه تام
با روی حسن خوی حسن جلوه نمود / فرزند ابوالحسن امام بن امام . . .
.
.
.
گویند که گرد مَه، ‌زمین می‌گردد / دور فلک و عرش برین می‌گردد
خورشید، جمال مجتبی را دیده است / حیران شده است و این چنین می‌گردد
میلاد دومین اختر تابتاک آسمان ولایت مبارک
.
.
.
سلام ای حُسن عالمتاب، ‌ای روح سحر سیما / سلام ای آیه مظلوم، ای غم، سوره زیبا
سلام ای دومین خورشید، ای روشن‌ترین امید / بتاب ای عصمت روشن، بتاب ای عصمت زیبا
میلاد نور مبارک
.
.
.
سرشار شمیم اهل بیت آمده است / شادی به حریم اهل بیت آمده است
جوشان شده است چشمه فیض خدای / میلاد کریم اهل بیت آمده است . . .
.
.
.
ماهِ روزه بود و ماه‌پاره‌ای از ورای ابرها پدید شد
آفریدگار عشق و عقل نیز شادمان از آنچه آفرید شد
مجتبی که شیعه رسول بود، اولین ودیعه بتول بود
از نهاد مرتضی حلول کرد بعد از آن مدینه رو سپید شد
.
.
.
سخنان گهر بار امام حسن مجتبی (ع)
با مردم آن‌گونه نشست و برخاست کن که دوست داری، با تو رفتار کنند. امام حسن مجتبی (ع)
.
.
.
بخشش پیش از درخواست، بزرگ‌ترین بزرگواری‌هاست.. امام حسن مجتبی (ع)
.
.
.
شوخی، بزرگی و ابهت را از میان می‌برد. شخص ساکت
از بزرگی و وقار بیشتری بهره‌مند است. امام حسن مجتبی (ع)
.
.
.
سرآمد عقل، برخورد نیکو و شایسته با مردم است.. امام حسن مجتبی (ع)
.
.
.
گناه و اشتباه دیگران را به زودی سرزنش مکن و میان او و اشتباهش
راهی برای عذرخواهی قرار بده.. امام حسن مجتبی (ع)
.
.
.
والاترین جایگاه نزد خداوند از آنِ کسی است که به حقوق مردم
آشنا باشد و در برآوردن آن بکوشد.. امام حسن مجتبی (ع)
.
.
.
بخل، سرآمد همه بدی‌ها و زشتی‌هاست و محبت و
دوستی را از دل‌ها بیرون می‌کند.. امام حسن مجتبی (ع)

 

 نظر دهید »

چادرمن

18 خرداد 1393 توسط افضلي
چادرمن

بیمارستان از مجروحین پر شده بود…

حال یکی خیلی بد بود…

رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.

وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.

من آن زمان چادر به سر داشتم.

دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم…

مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:

من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم…

چادرم در مشتش بود که شهید شد.

از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم…

راوی: خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس

 1 نظر

امام زمان رادوست داری؟

18 خرداد 1393 توسط افضلي

http://up.patoghu.com/images/zpyoxzm50o455ysidwm.gifبهش گفتم: امام زمان عج رو دوست داری؟ گفت: آره ! خیلی دوسش دارم گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟ گفت: آره! گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟ گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد گفت: چرا؟ براش یه مثال زدم: گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟ بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه! دوست داشتن به دله… دیدم حالتش عوض شده بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟ گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه گفتم: پس حجابت…. اشک تو چشاش جمع شده بود روسری اش رو کشید جلو با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره از فردا دیدم با چادر اومده گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد! خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه

 نظر دهید »

فیلم وسینما

24 اردیبهشت 1393 توسط افضلي

نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود.

اکران فیلم شروع شد،

شروع فیلم سقف یک اتاق دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق, سه, چهار, پنج, …….,هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق!



صدای همه در آمد.


اغلب حاضران سینما را ترک کردند

​​

ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید

.

زیرنویس فیلم

این تنها ۸ دقیقه از زندگی این جانباز بود و ما طاقت نداشتیم …

 1 نظر

معرفی کتاب

24 اردیبهشت 1393 توسط افضلي

سلام……. دوستان خوبم سلام

چندی پیش موفق به خواندن کتابی شدم که خیلی خیلی به دلم چسبیدواحساس کردم برای ما طلاب خواندنش بسیارمفیداست وآنقدرجذاب است که مجذوب به پیان رساندنش میشوی…

کتاب عقایداستدلالی علامه عسگری که 3جلدوبه زبان شیوا نوشته شده است .مطالعخ کنیدعزیزان

 3 نظر

نامحرم!!!!

16 اردیبهشت 1393 توسط افضلي

 1 نظر

شعرزیبای سیدحمیدبرقعی دروصف امام هادی علیه السلام

13 اردیبهشت 1393 توسط افضلي

شعر زیبای سیدحمید برقعی در وصف امام هادی علیه السلام:
یادتان هست نوشتم که دعا می‌خواندم/ داشتم کنج حرم جامعه را می‌خواندم
از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد/ محکمات کلمات تو مسلمانم کرد
کلماتی که همه بال و پر پرواز است/ مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است
کلماتی که پر از رایحه غار حراست/ خط به خط جامعه آیینه قرآن خداست
عقل از درک تو لبریز تحیر شده است/ لب به لب کاسه ظرفیت من پر شده است
همه عمر دمادم نسرودیم از تو/ قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو
من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم/ عرق شرم به پیشانی دفتر دارم
شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو/ فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو
دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد/ شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد
بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم/ رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم
تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران/ دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران
من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست/ کلماتم کلماتی‌ست حقیر ای باران
یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود/ یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران
نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم/ مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران

 نظر دهید »

کلام روز 7 گناهی که موجب عدم استجابت دعا می شود

09 اردیبهشت 1393 توسط افضلي

برخی اعمال ما را از آن یکتای بی همتا دور می سازد و امید به استجابت دعا را تضعیف می کند . امام سجاد علیه السلام به هفت گناه اشاره می فرمایند که موجب می شود دعای انسان مستجابت نگردد. ایشان می فرمایند:

گناهانی که دعا را رد می کنند (و باعث می شوند که دعا مستجاب نشود عبارتند از):

1- نیت بد 2- ناپاکی باطن 3- نفاق و دو رویی با برادران 4- عدم اعتقاد به اجابت دعا 5- تاخیر نمازهای واجب به نحوی که وقت آن بگذرد 6- ترک تقرب به خداوند عزو جل به وسیله ترک احسان و صدقه 7- و استعمال سخنان زشت و فحش دادن در هنگام صحبت وسایل الشیعة ج16 ص 281

 نظر دهید »

ازکاباره تا جبهه!

22 فروردین 1393 توسط افضلي

از کاباره تا جبهه

• علی حسنوند/کپی مطالب با ذکر منبع مجازاست


اپیزود اول : صبح یکی از روزها با هم به” کاباره پل کارون “رفتیم . به محض ورود ،نگاهش به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار باحیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود . شاهرخ جلوی میز رفت و گفت :همشیره تا حالا ندیده بودمت،تازه اومدی اینجا ؟! زن خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم . شاهرخ دوباره با تعجب پرسید : تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره،اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟

زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! شاهرخ ،حسابی به رگ غیرتش برخورده بود ،دندانهایش را به هم فشار می داد ،رگ گردنش زده بود بیرون ،بعد دستش رو مشت کرد و محگم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!!

بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصر جهود(صاحب كاباره) و گفت: زود بر می گردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم . بعد از سلام و علیک ،بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟


اول درست جواب نمی داد. اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت ، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه بخاطر اجاره، اثاث ها رو بیرون ریخته بود . من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو میدم!!



اپيزود دوم : انقلاب

هر شب در تهران تظاهرات بود. اعتصابات و درگیریها همه چیز را به هم ریخته بود . از مشهد که بر گشتیم . شاهرخ برای نماز جماعت رفت مسجد. خیلی تعجب کردم. فردا شب هم برای نماز مسجد رفت . با چند تا از بچه های انقلابی آنجا آشنا شده بود. در همه تظاهراتها شرکت می کرد. حضور شاهرخ با آن قد و هیکل و قد، قوت قلبی برای دوستانش بود .



البته شاهرخ از قبل هم میانه خوبی با شاه و درباری ها نداشت. بارها دیده بودم که به شاه و خاندان سلطنت فحش می دهد.

ارادت شاهرخ به امام تا آنجا رسید که در همان ایام قبل از انقلاب سینه اش را خالکوبی کرده بود. روی آن هم نوشته بود: خمینی، فدایت شوم




اپيزود سوم : جنگ


دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در هتل کاروانسرا بودم ،پسرکی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود . مثل فرزندی که همواره با پدر است.

تعجب من از رفتار آنها وقتی بیشتر شد که گفتند:این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که برادرش بودم خبر نداشتم . عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست!؟

خندید و گفت: نه ،مادرش اون رو به من سپرده . گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش . گفتم مادرش دیگه کیه؟ گفت:مهین همون خانمی که تو کاباره بود. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه.من هم آوردمش اینجا.

ماجرای مهین را میدانستم ،برای همین دیگر حرفی نزدم….


اپيزود آخر

نیروی کمکی نیامد. توپخانه هم حمایت نکرد. همه نیروها به عقب آمدند. شب بود که به هتل رسیدیم .

آقا سید( شهید سید مجتبی هاشمی- جانشین جنگهای نامنظم) را دیدم، درد شدیدی داشت. اما تا مرا دید با لبخندی بر لب گفت: خسته نباشی دلاور، بعد مکثی کرد و با تعجب گفت: شاهرخ کو؟

بچه ها در کنار جمع شده بودند. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم. قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد ،سید منتظر جواب بود. این را از چهره نگرانش می فهمیدم.

کسی باور نمی کرد شاهرخ دیگر در بین ما نباشد. خیلی از بچه ها بلند بلند گریه می کردند. سید را هم برای مداوا فرستادیم بیمارستان. روز بعد یکی از دوستانم که رادیو تلویزیون عراق را زیر نظر داشت سراغ من آمد نگران و با تعجب گفت: شاهرخ شهید شده؟ گفتم چطور مگه؟ گفت: الآن عراقی ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند. بدن بی سر او پر تیر و ترکش و غرق در خون بود.

 

سربازان عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می کردند. گوینده عراق هم می گفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم!

 

اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم. او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم ،نه شهرت،نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر. اما یاد او زنده است. یاد او نه فقط در دل دوستان ،بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. او مزار دارد. مزار او به وسعت همه خاکهای سرزمین ایران است.


>
 نظر دهید »

یک ساعت به خودبپرداز

14 اسفند 1392 توسط افضلي
یک ساعت به خودت بپرداز!

آیت الله سید حسین قاضی طباطبائی(ره)از خاندان عریق وریشه دار قاضی تبریز، در محضر میرزای بزرگ تلمذ کرده وبه کمال اجتهاد رسیده بود.مردم شهر تبریز به حضور میرزا رسیده واز ایشان می خواهند که امر کند، آقای قاضی برای تعلیم وتربیت مردم وامامت جماعت در مساجد آن شهر، به تبریز باز گردد. میرزا امر فرمود ،وآقای قاضی آماده برای باز گشت شده وناگزیر بایستی به نجف وکربلا وسایر مشاهد ائمه اطهار(علیهم السلام) مشرف شده ووداع گوید. در آخرسر هم به سامراء رفت تا به محضر عسکریین رسیده وداع کند. بعد از وداع به خدمت استاد بزرگ خویش میرزای شیرازی رسید تا از ایشان اجازه خروج گرفته وخدا حافظی کرده و به همراه مردم شهر تبریز به ایران بیاید.میرزا در این ملاقات به ایشان فرمود:حالا که می روی شب وروزی یک ساعت به خودت بپرداز.آقا سید حسین قاضی به ایران آمد. چند سال بعد مردم تبریز به عتبات مشرف شده بعد به محضر میرزا می آیند تا مرجع تقلید خودشان را زیارت کنند و اگر کاری دارند انجام دهند. میرزا از آن ها از احوالات آقای قاضی سئوال می کند. جواب می گویند:آقا آن یک ساعت که شما فرموده بودید تبدیل بیست وچهار ساعت شده است، و همواره در مراقبت و حضور و عزلت غرق است.

 1 نظر

گرم است……

18 بهمن 1392 توسط افضلي
گرم است……… خيلي

جوانان قرن۲۱

ثامن تم : من به غیرت مردان سرزمینم ایمان دارم...

 

گرم است……… خيلي !

راستش را بخواهي تحملش سخت است …..

اما ميداني گرماي چادرم را چگونه صبوري ميکنم ؟؟؟؟؟؟

وقتي به ياد مي آورم چادرم براي تو آرامش روح مي آورد صبور ميشوم !

نه ! …… نه ! خيال نکن منتي هست! منتي نيست !
..
اما تو را به خدا……!


تو هم مواظب نگاهت باش تا هوا گرم تر نشود !

من به غيرت مردان سرزمينم ايمان دارم .
 2 نظر

نماز بدون حضور قلب

10 بهمن 1392 توسط افضلي



Normal 0 false false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

akWrappedTables /> MicrosoftInternetExplorer4 yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″>


نماز بدون حضور قلب

روايت از امام صادق صلوات الله عليه منقول است كه حضرت فرمودند:

هرگاه بنده به نماز بایستد و نماز خود را سبک به جا آورد، خداوند خطاب به ملائکه می­فرماید: آیا بندۀ من را نمی­بینید؟ گویا اینطور فکر می­کند که برآورده کردن احتیاجات او به دست غیر من است. آیا نمی­داند که برآورده کردن احتیاجات او به دست من است؟

شرح حدیث: يك طلب از خدا داري که روزي­ات است و يك بدهي هم داري كه واجباتت است. آنگاه كه مي­خواهد بدهي­اش را به خدا ادا كند. يكي از بدهي­ها هم نماز است. فَخَفَّفَ صَلَاتَهُ…  آن آدابي را كه در نماز بايد رعايت كند، رعايت نمي­كند؛ از حضور قلب خبري نيست. همواره در فكرش مسائل ديگري است.

نماز بدون حضور قلب و تند تند،‌ مثل اين مي­ماند كه آدم بخواهد بدهي­اش را ادا كند؛ از سر و ته آن مي­زند اما وقتی مي­خواهد طلب را بگيرد،‌ مي­خواهد تا آخرش را هم بگيرد. چطور شد اينجوري شده؟ بدهي الهي را كه مي­خواهي ادا كني،‌ سر و ته آن را مي­زني، ‌امّا وقتي كه مي­خواهي روزي را از خدا بستاني، تا آخرش می­ستانی، و بعدش هم همواره مي­گويي: بده. انصاف هم خوب چيزي است!!

تندتند نماز مي­خواند تا مشتري از دستش نرود. خيال مي­کند مشتري روزي­اش را مي­دهد. گويا مي­بيند و اينطوري فكر مي­كند كه برآورده كردن احتياجات او بدست ديگری است. أَمَا يَعْلَمُ أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِيَدِي؟! اين را نفهميدي تو که من بايد احتياج تو را برآورده كنم نه مشتري!! پس در اداء دين الهي­ات كم نگذار.

منبع: شرح حدیث مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی

 

 نظر دهید »

امام لاله ها

04 بهمن 1392 توسط افضلي
 نظر دهید »

نبرد رگی....

27 دی 1392 توسط افضلي

آيت الله بهاء الدينى میفرمودند :

شش ساعت از شب گذشته بود، چراغها خاموش و اهل خانه همه خوابيده بودند،

ناگهان صداى كوبيدن در مرا از خواب بيدار كرد، در را گشودم ، ديدم زنى ايستاده است ،

چون مرا ديد، گفت : حاج آقا چراغ بقالى روشن است ، در را بستم و به اتاق رفتم ،

در ذهن خود مى گذراندم كه اين چه خبرى بود، آن هم در اين وقت شب ،

چرا بعضى مزاحمت ایجاد مى كنند!!

چشمها را روى هم گذاشتم كه بخوابم ، صداى خفيفى شنيدم ،

دقت كردم ، حدس زدم حركت سوسك باشد چراغ را روشن كردم ،

ديدم دو عقرب بزرگ و سياه نزديك بچه كوچكمان در حال راه رفتن هستند

فورا آنها را از بين بردم ، چراغ را خاموش كردم ، ناگهان متوجه شدم …..!!!!

آن زن ماءمور بيدار كردن ما و سبب نجات اين طفل معصوم بوده است





اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى




نبرد رگى تا نخواهد خداى

 نظر دهید »

ازآیه الله بهجت(ره)

22 دی 1392 توسط افضلي

روزی آقا فرمودند: در تهران استاد روحانیی بود که لُمعَتین را تدریس می کرد، مطلع شد که گاهی از یکی از طلاب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود.
روزی چاقوی استاد ( در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود، و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند ) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و وی هر چه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود، مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود. و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود.
روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید:
« آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند. » آقا یادش می آید و تعجب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است.

از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او می گوید: بعد از درس با شما کاری دارم. چون خلوت می شود می گوید: آقای عزیز، مسلم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان(عج) مشرف می شوید؟
استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرف خود خدمت آقا را به او بگوید. استاد می گوید: عزیزم، این بار وقتی مشرف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرف به حقیر بدهند.

مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی کند از او سؤال کند ولی به جهت طولانی شدن مدت، صبر آقا تمام میشود و روزی به وی می گوید: آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟ می بیند که وی ( به اصطلاح ) این پا و آن پا می کند. آقا می گوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی ( و ما علی الرسول إلا البلاغ المبین )
آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم. »

برگرفته ازسایت ایه الله بهجت(ره)بخش حکایات

 2 نظر

امان ازتملق!!!

22 دی 1392 توسط افضلي

Iصدا و سیما / تملق بیهوده قدرت و خود بزرگ انگاری

/ تملق بیهوده قدرت و خود بزرگ انگاری

 نظر دهید »

حدیث

22 دی 1392 توسط افضلي

حسن خزّاز گفت: از امام رضا ( عليه السّلام ) شنيدم كه فرمود:


بعضى از كسانى كه ادّعاى محبّت و دوستى ما را دارند،ضررشان براى شيعيان ما از دجّال بيشتر

است.


حسن گفت: عرض كردم اى پسر رسول خدا( صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ) به چه علّت؟


فرمود: به خاطر دوستى‏شان با دشمنان ما و دشمنى‏شان با دوستان ما. و هر گاه چنين شود، حقّ

و باطل به هم در آميزد و امر مشتبه گردد و مؤمن از منافق باز شناخته نشود.


( صفات الشيعه ص 8 )

 1 نظر

شعرامام زمان(عج)

15 دی 1392 توسط افضلي

 

شعر,شعرامام زمان,شعر برای امام زمان,شعرهای امام زمان

 

«شعر امام زمان»

 

اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري

کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي

اي آنکه در حجابت درياي نور داري

من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟

برعکس چشمهايم چشمي صبور داري

از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما

کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟

در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت

کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟

 

 نظر دهید »

شهادت امام رضاعلیه السلام

10 دی 1392 توسط افضلي

 

حضرت پیامبر(صلواته علیه)


 

«پاره ای از تن من در خراسان دفن خواهد شد،


هر مومنی او را زیارت کند


خداوند عزوجل بهشت را بر او واجب می کند.»


شهادت امام رضا(ع) تسلیت باد

 نظر دهید »

تسلیت

10 دی 1392 توسط افضلي

سلام بر خاتم مهربانى و عشق!

 

سلام براو که گام هاى مهتابى اش

 


شبهاى جهل بشر را


 

به جاده هاى راستى کشاند!


 

رحلت جانکاه پیامبر مهربانی و رحمت

 

تسلیت باد

 نظر دهید »

اربعین حسینی

01 دی 1392 توسط افضلي

 

 نظر دهید »

شهادت حضرت رقیه)سلام الله علیها)

15 آذر 1392 توسط افضلي

 

لحظه های بی قرار

این جا خرابه های شام، منزل گاه اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است. رقیه با اسیران دیگر وارد خرابه می شوند، اما دیگر تاب دوری ندارد. پریشان در جست و جوی پدر است. امشب رقیه، فقط پدر و نوازش های پدر را می خواهد. امشب رقیه علیهاالسلام است و عمه، امشب رقیه علیه السلام است و سر بابا، امشب ملائک آسمان از غم دختر حسین علیه السلام در جوش و خروشند، امشب شب وداع رقیه علیهاالسلام و زینب علیهاالسلام است. او در آغوش عمه، بوی پدر را به یاد می آورد و دستان پر مهر او را احساس می کرد.
گل نازدانه پدر
رقیه …رقیه نجیب! ای مهتاب شب های الفت حسین! ای مظلوم ترین فریاد خسته! گلِ نازدانه پدر و انیس رنج های عمه!
رقیه… رقیه کوچک! ای یادگار تازیانه های نینوا و سیل سیلی کربلا! دست های کوچکت هنوز بوی نوازش های پدر را می داد، و نگاه های معصوم و چشمان خسته ات، نور امید را به قلب عمه می تاباند.
رقیه… رقیه صبور! بمان، که بی تو گلشن خزان دیده اهل بیت، دیگر بوی بهار را استشمام نخواهد کرد، تو نوگل بهشتی و فرشته زمینی، پس بمان که کمر خمیده عمه، مصیبتی دیگر را تاب نخواهد آورد.
غربتِ خرابه
یا رب امشب چه شبی است. در و دیوار فرو ریخته این خرابه غزل کدامین خداحافظی را می سرایند؟ زینب، این بانوی نور و نافله های نیمه شب، دستی به آسمان دارد و دستی بر سر رقیه؛ بخواب عزیز برادرم!
باز هم رقیه علیهاالسلام و گریه های شبانه، باز هم بهانه بابا و بی قراری هایش، و این بار شامیان چه خوب پاسخ بی قراریِ رقیه علیهاالسلام را می دهند و سر حسین علیه السلام را نزد او می آورند.
آن شب، هیچ کس توان جدا کردن رقیه علیهاالسلام را از سرِ بابا نداشت. تو با سرِ بابا چه گفتی؟ چشم های پدر، کدامین سرود رفتن را برایت خواند که مانند فرشته ای کوچک، از گوشه خرابه تا عرش اعلا پر کشیدی و غربتِ خرابه را برای عمه به جای نهادی



 نظر دهید »

غیبت اوبی دلیل نیست!

30 آبان 1392 توسط افضلي

عیب ازکجاست؟غیبت او بی‌دلیل نیست

چون ذاتاً آفتاب،به مردم بخیل نیست

مافرع خاک پای توهستیم ای حبیب

خاکی که سربه سجده نیارد، اصیل نیست

بایدمیان کوره بسوزدکه گُل کند

دل تامیان شعله نیفتد،خلیل نیست

جایی که جای پای عروج محمّد(ص)است

راهی برای پرزدن جبرئیل نیست

بعدازدونیم کردن دل،پابرآن گذار

این سینه کمترازوسط رودنیل نیست!

“اَللهُمَّ عَجِّلْ لِوَليّكَ الفَرَج”

 نظر دهید »

غلام حسین(علیه السلام)

30 آبان 1392 توسط افضلي

لباس نوکری اش را دوباره می پوشد


سماوری که برای حسین می جوشد


مگیر خرده که رنگ سیاه مکروه است


بهشت هم به گمانم سیاه می پوشد

 

نگاه داشته حرمت کسی که در این ماه


به یاد تشنه لبی کمتر آب می نوشد


همیشه بی حد و اندازه مزد می گیرد

همان که یک سرسوزن برای او کوشد

…

شدم غلام حسین و خیالم آسوده است

غلام می خرد اما غلام نفروشد…

 1 نظر
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

گلاب اشک

لحظاتی نأمل ودرنگ....برای شیعیان دلسوز
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس