شهید
09 مهر 1393 توسط افضلي
دکتر قیصر امین پور
پس پدر کی ز جبهه می آید
باز کودک ز مادرش پرسید
گفت مادر به کودکش که بهار
غنچه ها و شکوفه ها که رسید
باز کودک ز مادرش پرسید
کی بهار و شکوفه می آیند
گفت مادر که هر زمان در باغ
غنچه ها لب به خنده بگشایند
روز دیگر سراغ باغچه رفت
کودک ما به جست و جوی بهار
دید لب بسته است غنچه هنوز
بر لب غنچه نیست بوی بهار
گفت ای غنچه های خوب چرا
لبتان را ز خنده می بندید
زودتر بشکفید و باز شوید
آی گلها چرا نمی خندید
گاه با غنچه ها سخن می گفت
گاه خواهش ز غنچه ها می کرد
گاه گلبرگ غنچه ای را نرم
با سر انگشت خویش وا می کرد!
پس پدر کی ز جبهه می آید
باز کودک ز مادرش پرسید
گفت مادر به کودکش که بهار
غنچه ها و شکوفه ها که رسید
باز کودک ز مادرش پرسید
کی بهار و شکوفه می آیند
گفت مادر که هر زمان در باغ
غنچه ها لب به خنده بگشایند
روز دیگر سراغ باغچه رفت
کودک ما به جست و جوی بهار
دید لب بسته است غنچه هنوز
بر لب غنچه نیست بوی بهار
گفت ای غنچه های خوب چرا
لبتان را ز خنده می بندید
زودتر بشکفید و باز شوید
آی گلها چرا نمی خندید
گاه با غنچه ها سخن می گفت
گاه خواهش ز غنچه ها می کرد
گاه گلبرگ غنچه ای را نرم
با سر انگشت خویش وا می کرد!