گلاب اشک

امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی...!!!
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

چادرمن

18 خرداد 1393 توسط افضلي
چادرمن

بیمارستان از مجروحین پر شده بود…

حال یکی خیلی بد بود…

رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.

وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.

من آن زمان چادر به سر داشتم.

دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم…

مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:

من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم…

چادرم در مشتش بود که شهید شد.

از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم…

راوی: خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت

نظر از: احمدي [عضو] 
  • کبوتر حرم

سلام دوست عزیز، عااااالی بود.

1393/04/28 @ 12:12


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

گلاب اشک

لحظاتی نأمل ودرنگ....برای شیعیان دلسوز
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس